کتابخانه

کتابخانه شهید محسن حججی

کتابخانه

کتابخانه شهید محسن حججی

کتابخانه

وبلاگ کتابخانه مزین به نام شهید بزرگوار محسن حججی ، جهت اطلاع رسانی کتابهای شرکت به همکاران عزیز میباشد. از دوستانی که کتاب امانت گرفتند خواهشمند است برای معرفی کتاب به دیگر دوستان حتما در زیر مطلب کتاب مورد نظر ، نظر خود را بنویسند.
امید است با این اقدام کوچک و معرفی کتاب ( این موجودات کاغذی ) گامی کوچک در امر کتابخوانی داشته باشیم.
توضیح اینکه کتابخانه خصوصی بوده و امکان امانت کتاب به غیر از همکاران شرکت مقدور نمی باشد.

آخرین نظرات

بوی ماهی گندیده

دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۰۱ ب.ظ

 

 بوی ماهی گندیده

 

 

سال 1366 همراه با تیپ «مالک اشتر» در پیرانشهر مستقر بودیم. فرمانده تیپ، ناصر فارابی بود. من هم در گردان حمزه (ع) بودم. رضا تسنیمی از بچه های گرگان، فرمانده گردان بود و من جانشین اش.

 

 

منطقه پر از خاک ریزهای بلند بود و محل استقرار ما هم، وسط این خاک ریزها.

 

 

پیک گردان طبق روال هر شب، رفت تا سهمیه ی غذای آن شب را بگیرد و برگردد. منتظر بودیم، پیک زودتر از راه برسد و دلی از عزا دربیاریم. سفره را پهن کردیم.

 

 

بالاخره سر و کله ی پیک پیدا شد. به تعداد بچه ها با خودش کنسرو ماهی آورد در کنسرو که باز شد، صدای «فش فش ش ش» ی از کنسرو آمد بیرون و بعد هم بوی تعفن. چادر پر شد از بوی گند کنسرو. معلوم بود که مال خیلی وقت پیش بود و حالا هم فاسد شده. آن موقع ها روی کنسروها، تاریخ انقضا را نمی زدند.

 

 

یکی از بچه ها کنسرو را گرفت و با عجله برد بالای خاک ریز و از آن جا هم با همه ی زور بازوش پرت کرد آن طرف خاک ریز. با این که کنسرو را از چادر انداختیم بیرون، اما بوی بدش دست از سر ما برنمی داشت. هر کاری از دستمان بر آمد، انجام دادیم بلکه از شرش خلاص شویم، اما نشد. مثلا هر چی کاغذ باطله بود، از این گوشه و آن گوشه ی چادر درآوردیم و آتش زدیم تا شاید افاقه کند، اما نشد که نشد. مجبور شدیم از چادر برویم بیرون و توی هوای آزاد بنشینیم تا «آب ها از آسیاب بیفتد» هنوز خوب خوب ننشته بودیم که یکهو یکی از نگهبان ها، سراسیمه از آن طرف خاک ریز، آمد به طرف ما و داد و هوار راه انداخت: -

 

 

 بچه ها! ماسک هاتان را بردارید، عراقی ها منطقه را شیمیایی زدند.

 

 

با تعجب گفتم: - معلوم هست چه می گویی؟ شیمیایی؟ ما که این جا اصلا بویی حس نمی کنیم.

 

 

- باور کنید! چند دقیقه پیش صدایی از کنار خاکریزی که داشتم نگهبانی می دادم، بیرون آمد. رد صدا را گرفتم. نزدیک که شدم، دیدم بویی مثل بوی ماهی گندیده می آید.

 

 

- خب که چی؟ چه ربطی به شیمیایی دارد؟

 

 

- مگر توی آموزش ش م ر یاد ندادند، گاز شیمیایی اعصاب، شبیه بوی ماهی گندیده است؟ وقت تلف نکنید! الان همه مان شیمیایی می شویم.

 

 

ما که تازه فهمیدیم ماجرا از چه قرار است، زدیم زیر خنده. نگهبان که هاج و واج داشت نگاهمان می کرد، گفت:

 

 

- چیزی شده؟ خب به من هم بگویید!                                      

 

 

 

 

 

 منبع : نوید شاهد

 

 

 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۲۰

نظرات  (۶)

:)))))))))))
عالی بود :))))
۰۸ تیر ۹۸ ، ۱۸:۳۳ ابوالفضل مهدوی فر
جالب بود :)
ممنون از شما
قشنگ بود :))
۱۲ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۴۷ حسن مجیدیان
احسنت. 
۱۳ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۳۲ حسین افشاری

وبلاگ خوبی دارید.دنبال شدید .لطفا ما را دنبال کنید و در بخش نظرات در صورت امکان شرکت نماییدhttp://pizzabashi.blog.ir
 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی